با انديشه هاي جديد خود را دوباره بسازيد
با انديشه هاي جديد خود را دوباره بسازيد
با انديشه هاي جديد خود را دوباره بسازيد
نويسنده:نورمن وينسنت پيل
مترجم:اسماعيل حسيني
مترجم:اسماعيل حسيني
مثبت انديشي-قسمت سيزدهم
جمله ي زير بيان کننده ي يکي از مهم ترين و قدرتمندترين واقعيت ها درباره ي شماست:«بزرگ ترين کشف نسل من اين است که انسان ها مي توانند زندگي شان را با تغيير دادن طرز فکرشان عوض کنند.»اين جمله را ويليام جيمز که يکي از انگشت شمار مردان عاقلي بود که در آمريکا به دنيا آمده اند ادا کرده است.همان طورکه فکر مي کنيد،همان طور هم خواهيد بود.پس افکار قديمي،آزموده شده و پوسيده را از ذهنتان خارج کنيد.ذهنتان را با افکار جديد و خلاق،از عشق،ايمان و خوبي پرکنيد.به اين ترتيب واقعاً مي توانيد زندگيتان را دوباره بسازيد.
اما سؤال اينجاست که از کجا مي توانيد افکاري که شخصيتتان را دوباره مي سازند پيدا کنيد؟
يک مدير بازرگاني را مي شناختم که مرد بسيار متواضعي بود اما درعين حال از آن دسته افرادي بود که هرگز در زندگي شکست نمي خورند.هرگز ازهيچ مشکل،مانع يا مخالفتي مأيوس نمي شد.به سادگي با نگرشي خوش بينانه به هر مشکلي يورش مي برد و کاملاً اطمينان داشت که به خوبي از عهده ي حل کردن آن مشکل برمي آيد و هميشه هم به طور عجيبي در اين کارموفق مي شد.انگار که از قدرت جادويي برخوردار بود،قدرتي که هرگز شکست نمي خورد.
اين مرد به دليل شخصيت تأثيرگذارش هميشه براي من جالب بود.مي دانستم حتماً توضيحي براي موفقيت و قدرت شخصيت او وجود دارد و مي خواستم داستان زندگي اش را بشنوم اما به دليل تواضع و کم حرف بودنش به سادگي نمي شد او را متقاعد کرد که از خودش حرف بزند.
يک روز وقتي که حال و حوصله اش را داشت رازش را با من در ميان گذاشت.رازي که به طور شگفت انگيزي ساده اما مؤثر است.در آن روز به بازديد از کارخانه اش رفته بودم،کارخانه اي جديد با ساختمان و تجهيزات امروزي که در تمام قسمت ها به سيستم تهويه هوا مجهز بود.به کارگيري جديدترين ماشين آلات و روش هاي توليد آن را به کارخانه اي بسيار کارآمد بدل کرده بود.روابط ميان کارگران و مديريت تقريباً بي عيب و نقص بود و در تمام آن سازمان فضاي حسن نيت حاکم بود.
دفتر کار آقاي مدير به طور فوق مدرن با ميزهاي شيک،قاليچه ها و قاب بندي هاي چوبي تزئين شده بود.به خوبي مي توانيد تعجب مرا از ديدن کتاب مقدس کهنه و ازهم درفته اي که بر روي ميزکار صيقلي و سفيدرنگش ديدم،احساس کنيد.در آن اتاقِ کار فوق مدرن تنها چيز قديمي همان کتاب بود.اين ناهمانگي عجيب را به او تذکر دادم.
در حالي که به آن کتاب اشاره مي کرد گفت:«اين به روزترين چيزي است که در اين کارخانه وجود دارد.وسايل و ماشين آلات فرسوده مي شوند و مبلمان و دکوراسيون از مد مي افتند،اما اين کتاب چنان از زمان جلوتراست که هرگز کهنه نمي شود.
«وقتي به دانشکده مي رفتم مادر مؤمنم اين کتاب را به من داد و پيشنهاد کرد اگر آن را بخوانم و آموزش هايش را به کار ببندم ياد مي گيرم که چطور زندگي موفقي داشته باشم.اما من با خودم گفتم مادرم پيرزن نازنيني است ولي از رمز و راز موفقيت چيزي نمي داند.براي اينکه دلش را نشکنم کتاب مقدس را از او گرفتم.اما سال ها گذشت و نگاهي به آن نيانداختم.فکر مي کردم به آن نيازي ندارم.اما من احمق بودم وزندگي ام را خراب کردم.تمام کارهايم خراب مي شد چون اشتباه مي کردم.اشتباه فکرمي کردم و اشتباه عمل مي کردم در هيچ کاري موفق نمي شدم.حالا مي دانم که مشکل اصلي من طرزتفکراشتباه بود.بدبين،عصباني،مغرور و خودرأي بودم.چون فکر مي کردم همه چيز را مي دانم هيچ کس نمي توانست با من حرف بزند.از همه گله و شکايت داشتم.تعجبي ندارد که کسي مرا دوست نداشت.واقعاً خسته شده بودم.»
داستان غم انگيز او از اين قرار بود.«يک شب که داشتم ميان کاغذهايم مي گشتم که به کتاب مقدس که آن همه وقت فراموشش کرده بودم برخوردم.خاطرات قديمي درذهنم تازه شد و بي هدف شروع به خواندن آن کردم.مي دانيد گاهي دريک چشم به هم زدن همه چيزعوض مي شود.خُب همين طور که کتاب مقدس را مي خواندم جمله اي توجه مرا به خودش جلب کرد،جمله اي که زندگي ام را عوض کرد.وقتي مي گويم زندگي ام را عوض کرد دقيقاً منظورم همين است.از لحظه اي که آن را خواندم همه چيز به طور شگفت انگيزي عوض شده است.»
پرسيدم:«اين جمله ي جادويي چه بود؟»آهسته آن را برايم تکرار کرد:«خداوند قدرت زندگي من است...به اين اطمينان دارم.»
ادامه داد:«نمي دانم چطور آن يک جمله آنقدر روي من اثر گذاشت.مي دانم انسان ضعيف و شکست خورده اي بودم چون ايمان و اعتماد به نفس نداشتم.خيلي بدبين و مأيوس بودم.چيزي در درون ذهنم اتفاق افتاد.حدس مي زنم چيزي که به آن تجربه ي معنوي مي گويند برايم اتفاق افتاده بود.طرز فکرم از منفي به مثبت تغيير پيدا کرد.تصميم گرفتم به خدا توکل کنم و صميمانه حداکثر تلاشم را انجام دهم و از اصولي که در کتاب مقدس آمده پيروي کنم.وقتي اين کار را کردم افکار جديدي به سراغم آمد.جور ديگري فکر مي کردم.به تدريج اين تجربه ي معنوي جديد افکار مربوط به شکست را از ذهنم خارج کرد و افکار جديدي به ذهنم سرازيرشد که مرا دوباره ساخت.»
داستان اين کارخانه دارموفق در اينجا به پايان رسيد.او طرز تفکرش را عوض کرد و افکار جديدي که به ذهنش سرازير شدند جاي افکار قديمي را که باعث شکست او مي شدند،گرفتند و زندگي اش عوض شد.
اين ماجرا واقعيت مهمي در مورد طبيعت بشر را به خوبي نشان مي دهد:افکارتان مي توانند باعث شکست و ناراحتي شما بشوند اما اگر افکارتان را عوض کنيد مي توانيد به موفقيت و شادي هم برسيد.شرايط خارجي دنيايي را که در آن زندگي مي کنيم نمي سازند بلکه اين دنيا با افکاري ساخته مي شود که بنا به عادت،ذهن شما را اشغال کرده اند.کلمات خردمندانه ي مارکوس اوريليوس يکي از بزرگ ترين متفکران دوران قديم را به ياد داشته باشيد که مي گفت:«زندگي انسان همان است که افکارش آن را مي سازند.»
امرسون مي گويد:«انسان همان چيزي است که تمام روز به من فکر مي کند.»
روانشناس مشهوري مي گويد:«طبيعت انسان تمايل دارد که دقيقاً شبيه همان چيزي بشود که انسان تصورمي کند هست.»
گفته شده است که افکار ما مادي هستند به اين معنا که داراي قدرت ديناميک مي باشند.شما واقعاً مي توانيد با افکارتان موقعيتي را به دست بياوريد يا از دست بدهيد.مي توانيد با طرزفکرتان خودتان را مريض کنيد و بر همان اساس مي توانيد با به کار گرفتن طرز فکري متفاوت و شفابخش بهبودي پيدا کنيد.به موضوع خاصي فکرکنيد و شرايطي را که مربوط به آن نوع فکر کردن است به سوي خودتان جذب خواهيد کرد.به شيوه ي ديگري فکرکنيد و شرايط کاملاً متفاوتي را به وجود بياوريد.افکار در به وجود آوردن شرايط نقش مؤثرتري دارند تا شرايط در به وجود آوردن افکار.
براي مثال اگرمثبت بيانديشيد نيروهاي مثبتي را به جريان مي اندازيد که نتايج مثبت در پي خواهد داشت.افکار مثبت دراطراف شما فضايي را به وجود مي آورند که براي به وجود آوردن نتايج مثبت مناسب است.برعکس اگر به موضوعات منفي فکرکنيد در اطراف خودتان فضايي را ايجاد مي کنيد که مناسب به وجود آوردن نتايج منفي است.
براي تغيير دادن شرايط زندگي تان اول بايد به شيوه ي ديگري فکرکنيد.منفعل نباشيد و شرايطي را که نمي پسنديد قبول نکنيد بلکه درذهنتان شرايط را آن طورکه بايد باشند مجسم کنيد.اين تصوير را در ذهن خود نگه داريد،آن را با تمام جزئيات کامل کنيد،به آن ايمان داشته باشيد،درباره ي آن دعا کنيد و براي تحقق آن کار کنيد.به اين صورت مي توانيد به اين تصويرذهني که در تفکر مثبت شما وجود دارد واقعيت ببخشيد.
اين يکي از بزرگ ترين قوانين دنياست.از صميم قلب آرزو مي کنم اي کاش وقتي جوان تر بودم آن را مي دانستم.خيلي دير درزندگي به اين قانون پي بردم.بعد از شناختن خداوند اين قانون بزرگ ترين کشفي است که درزندگي کرده ام.حتي مي توانم بگويم که اين قانون عاملي در رابطه ي فرد با خداوند نيزهست زيرا قدرت خداوند را در وجود فرد سرازير مي کند.بيان ساده و مختصراين قانون اين است که اگرطرز فکرمنفي داشته باشيد به نتايج منفي مي رسيد و اگر طرز فکرتان مثبت باشد به نتايج مثبت دست پيدا خواهيد کرد.اين وضعيت ساده اي است که اساس قانون شگفت انگيزرسيدن به ثروت و موفقيت است.به طورخلاصه مي توان اين قانون را چنين بيان کرد:«ايمان داشته باشيد تا موفق شويد.»
من اين قانون را به شکل بسيارجالبي ياد گرفتم.چند سال پيش گروهي که از لاول توماس،کاپيتان ادي ريکن بيکر،برانچ ريکي،ريمانتورن برگ و چند نفر ديگرتشکيل مي شد يک مجله ي خودياري به اسم گايدپُست تأسيس کردند.اين مجله عملکردي دوگانه دارد:در وهله ي اول با نقل کردن داستان هايي در مورد زندگي کساني که از طريق ايمان برمشکلات غلبه کرده اند روش هايي براي زندگي موفقيت آميز،غلبه برترس،کينه،شرايط دشوار و موانع زندگي را آموزش مي دهد.آموزش مي دهد چطور با ايمان مي توان برتمام اشکال بدبيني غلبه کرد.
دروهله ي دوم در مقام يک نشريه ي غيرانتفاعي و غيرفرقه اي اين حقيقت بزرگ را آموزش مي دهد که خداوند در تاريخ بشر همواره حضور داشته و اين کشور براساس ايمان به خداوند و قوانين او بنا نهاده شده است.
آقاي ريموند تورنبرگ در مقام ناشر و من در مقام سردبير در آغاز کار مجله هيچ حامي مالي اي نداشتيم که هزينه ي آن را برعهده بگيرد.اين مجله با توکل به خدا شروع به کار کرد.درواقع اولين دفتر آن اتاق هايي دربالاي يک خوارو بار فروشي بود که دردهکده ي کوچک پالينگ قرارداشت.تمام اثاثيه ي اين دفتريک ماشين تحرير قرضي و چند صندلي زهوار دررفته بود،به علاوه ي يک ايده و ايمان بزرگ.به تدريج فهرست مشترکان مجله به بيست و پنج هزار نفررسيد.آينده ي روشني در انتظارمجله بود که ناگهان يک شب دفتر مجله آتش گرفت و در کمتر از يک ساعت همه چيز ازجمله فهرست مشترکان از بين رفت.نسخه ي ديگري هم از آن تهيه نشده بود.
لاول توماس حامي وفادار و مؤثرگايدپُست اين ماجرا را در برنامه ي راديويي اش تعريف کرد و در نتيجه ما به زودي سي هزار مشترک داشتيم که از مشترکان قبلي و جديد تشکيل مي شدند.
فهرست مشترکان مجله تقريباً به چهل هزارنفر مي رسيد اما هزينه ها با سرعت زيادي افزايش پيدا مي کرد.مجله که هميشه با قيمتي کمتر از قيمت تمام شده به فروش مي رفت تا بتواند پيامش را هرچه گسترده تر منتشر کند،گران تر از چيزي که برآورد کرده بوديم تمام مي شد و به زودي با مشکلات مالي مواجه شديم.درواقع زماني رسيد که ادامه ي کارظاهراً غيرممکن بود.
در اين موقعيت اعلام جلسه کرديم.مطمئن هستم هرگز درجلسه اي چنين نااميد کننده و بدبينانه شرکت نکرده ايد.فضاي جلسه آکنده از بدبيني بود.از کجا قراربود براي پرداخت صورت حساب ها پول تهيه کنيم؟مشغول پيدا کردن راه هايي براي اين کلاه و آن کلاه کردن بوديم.نااميدي مطلق ذهن ما را پر کرده بود.
خانمي هم به اين جلسه دعوت شده بود که همه ي ما براي او احترام زيادي قائل بوديم.اما علاوه براين،دعوت او دليل ديگري هم داشت و آن اين بود که قبلاً دوهزاردلار به ما کمک کرده بود که مجله را راه بياندازيم.اميدوار بوديم که دوباره اين اتفاق بيافتد.اما اين باراو چيزي باارزش تر از پول به ما داد.
او در جريان اين جلسه غمبار ساکت مانده بود،اما عاقبت گفت:«تصور مي کنم که شما آقايان مايل هستيد که من دوباره به مجله کمک کنم.من هم دوست دارم که شما را ازاين وضع فلاکت بار نجات بدهم اما قصد ندارم حتي يک سنت ديگر به شما پول بدهم.»
با اين کار نه تنها ما را از وضعي که داشتيم نجات نمي داد بلکه فلاکت ما را هم بيشترمي کرد.ادامه داد:«اما به شما چيزي مي دهم که خيلي از پول باارزش تر است.»
همه ي ما از اين حرف شگفته زده شديم چون در آن موقعيت نمي توانستيم تصورکنيم که چيزي باارزش تر از پول هم مي تواند وجود داشته باشد.
ادامه داد:«مي خواهم به شما ايده اي بدهم.يک ايده ي خلاق.»
با خودمان گفتيم:«چه حرف ها!چطور مي توانيم صورت حسابمان را با يک ايده پرداخت کنيم؟»
«واي،ولي اين ايده همان چيزي است که به شما کمک مي کند هزينه هايتان را بپردازيد.هرپيشرفتي در اين دنيا اول به شکل يک ايده ي خلاق طرح ريزي شده است.رمزموفقيت اين است:اول داشتن يک ايده ي خلاق،بعد ايمان داشتن به آن ايده و بعد از آن فراهم کردن وسايل و امکانات به اجرا درآوردن آن.
گفت:«حالا گوش کنيد.ايده ي من اين است.مشکل شما درحال حاضر چيست؟اينکه هيچ چيزنداريد.مشترک نداريد.تجهيزات نداريد.ايده نداريد.شهامت نداريد.چرا هيچ يک از اينها را نداريد؟خيلي ساده است چون به نداشتن فکرمي کنيد.اگربه نداشتن فکر کنيد شرايطي را به وجود مي آوريد که به نداري منجرمي شود.با تأکيد برچيزهايي که نداريد نيروهاي خلاقي را که مي توانند نيروي محرک در پيشرفت گايدپُست باشند،ضعيف کرده ايد.کارهاي زيادي را با جديت انجام داده ايد اما مهم ترين کار را که به تمام تلاش هاي شما قدرت مي دهد انجام نداده ايد از مثبت انديشي استفاده نکرده ايد.در عوض به نداشته هايتان فکر مي کرده ايد.
براي درست کردن اين موقعيت روند افکارتان را برعکس کنيد و به ثروت،پيشرفت و موفقيت فکرکنيد.اين کار نيازمند تمرين است اما اگر ايمان داشته باشيد به سرعت انجام مي شود.براي اين کار بايد در ذهن خود تصوير سازي کنيد يعني ببينيد که گايدپُست موفق شده است.تصويرذهني از گايدپُست خلق کنيد.آن را مانند يک مجله ي عالي که همه ي کشور را فرا گرفته است مجسم کنيد.تعداد بي شمارمشترکاني را تصور کنيد که همه با اشتياق اين مجله ي الهام بخش را مي خوانند و از آن استفاده مي کنند.زندگي افرادي را تصور کنيد که دراثر شناختن فلسفه ي پيشرفت که هرماه در گايدپُست آموزش داده مي شود عوض مي شود.
از دشواري ها و شکست ها تصويرذهني نسازيد،بلکه ذهنتان را فراتر از آنها ببريد و قدرت پيشرفت را مجسم کنيد.وقتي افکارتان را متوجه ي دستاوردها کرديد از بالا به مشکلاتتان نگاه مي کنيد و درنتيجه چشم انداز اميدوارکننده اي از آنها مي بينيد.هميشه در بالاي مشکلاتتان قرار بگيريد هيچ وقت از پايين با مشکلات مواجه نشويد.
او گفت:«اجازه بدهيد بازهم صحبت کنم.در اين لحظه به چند مشترک نياز داريد تا مجله تعطيل نشود؟»
به سرعت فکرکرديم و گفتيم:«يکصدهزارنفر»درآن موقع ما چهل هزار مشترک داشتيم.
او با اعتماد به نفس گفت:«بسيارخُب،کارسختي نيست.آسان است.تصور کنيد که يکصدهزارنفر ازمجله شما کمک مي گيرند و شما اين تعداد مشترک را خواهيد داشت.درواقع لحظه اي که بتوانيد آنها را درذهنتان مجسم کنيد آنها را داريد.»
به طرف من برگشت و گفت:«نورمن،آيا مي تواني در آن لحظه يکصدهزار مشترک را تصورکني؟به آنجا نگاه کن به مقابلت نگاه کن آيا درذهنت آنها را مي بيني؟»
هنوزمتقاعد نشده بودم با ترديد گفتم:«خوب شايد بتوانم ببينم ولي آنها خيلي واضح نيستند.»
فکر مي کنم از اين حرف من کمي نااميد شد چون از من پرسيد:«آيا نمي تواني درعالم خيال يکصد هزار مشترک را تصور کني؟»
فکر مي کنم قوه تخيلم خوب کار نمي کرد چون تنها چيزي که مي توانستم ببينم تعدا واقعي چهل هزارنفر بود.
بعد به طرف دوست قديمي من ريموند که خداوند به او شخصيت بسيار موفقي داده است برگشت و گفت:«آيا مي تواني يکصدهزار مشترک را تصور کني؟»
شک داشتم که ريموند بتواند آنها را ببيند.او توليد کننده ي لاستيک است و از کارش مي زند تا به پيشرفت اين مجله ي الهام بخش و غيرانتفاعي کمک کند.هيچ کس فکرنمي کرد که يک توليد کننده ي لاستيک به چنين طرزفکري جواب مساعد بدهد.اما ريموند داراي تخيل خلاق است.ازحالت چهره اش فهميدم که دارد آن مشترکين را مي بيند.با نگاه شگفت زده اي به مقابلش خيره شده بود.از اوپرسيد:«آيا اين يکصد هزار نفر را مي بيني؟»
او با اشتياق فرياد کشيد:«بله آنها را مي بينم.»من که از تعجب خشکم زده بود پرسيدم:«کجا؟آنها را به من نشان بده.»
بعد من هم توانستم آنها را مجسم کنم.دوست ما ادامه داد:«حالا بياييد همگي زانو بزنيم و با هم ازخداوند براي اينکه يکصدهزار مشترک به ما داده است تشکر کنيم.»
صادقانه بگويم فکرمي کردم ازخداوند درخواست بي جايي مي کنيم اما جمله اي از کتاب مقدس به يادم آمد که مي گويد:«شما هرچه دردعا بخواهيد خواهيد يافت،به شرطي که ايمان داشته باشيد.»معني اين آيه اين است که وقتي براي چيزي دعا مي کنيد در همان لحظه آن را مجسم کنيد.باور کنيد که اگرخداوند بخواهد و خواسته ي شما ارزشمند باشد و خواسته ي خود خودخواهانه اي نباشد و به صلاح همگان باشد درهمان لحظه خواسته ي شما بر آورده مي شود.
اگرپذيرفتن اين استدلال براي شما دشوار است اجازه بدهيد به شما بگويم که از آن لحظه تاکنون گايدپست هرگزچيزي کم نداشته است.دوستان بسيار خوبي پيداکرده و ازحمايت آنان برخوردارشده است.هميشه توانسته هزينه هايش را بپردازد،تجهيزات مورد نيازش را خريداري کند و بودجه ي خودش را تأمين کند.حالا که اين جملات را مي نويسم تيراژ گايدپُست نيم ميليون نسخه است و مرتباًبرتعداد مشترکان اضافه مي شود.گاهي تعداد مشترکان جديد به سه تا چهار هزاردرروز مي رسد.
اين ماجرا را براي شما نقل کردم چون به طورتصادفي در جريان آن به قانوني بر خورد کردم.قانون شگفت انگيزي که تضمين کننده ي موفقيت فردي است.تصميم گرفتم آن را در مورد مشکلات شخصي نيزبه کار ببرم وهر بارچنين کردم به نتيجه خارق العاده اي رسيدم.هروقت از آن استفاده نکردم نتايج خوبي را از دست دادم.
اين قانون بسيارساده است:مشکلتان را دست خداوند بگذاريد.درافکارتان بالاتر ازآن مشکل قراربگيريد به طوري که از بالا به آن نگاه کنيد.آن را در مقابل اراده ي خداوند بسنجيد.به عبارت ديگر سعي نکنيد با انجام دادن کاري که درست نيست به موفقيت برسيد.مطمئن شويد که کارتان از لحاظ اخلاقي و معنوي درست است.هرگز نمي توانيد با کارخطا به نتيجه ي مثبت برسيد.اگرطرز فکر شما غلط باشد غلط باقي مي ماند و هرگزدرست نمي شود و نتيجه ي به دست آمده از آن هم غلط خواهد بود.
بنابراين مطمئن شويد چيزي که مي خواهيد درست است،آنگاه آن را در ذهن خود نگه داريد و نتيجه آن را درذهن خود مجسم کنيد.هميشه به ثروت و موفقيت فکرکنيد هرگز به شکست فکرنکنيد.اگر فکر شکست به ذهن شما خطورکرد با انديشه ي مثبت آن را از ذهنتان بيرون کنيد.با صداي بلند بگوييد:«خداوند به من موفقيت خواهد داد.»تصورذهني که درضمير خودآگاهتان خلق مي کنيد،اگر درافکارتان آن را تکرار کنيد و با پشتکار براي رسيدن به آن تلاش کنيد،واقعيت پيدا مي کند.اين فرآيند خلاق را به زبان ساده چنين مي توان بيان کرد:«هدفتان را در ذهن مجسم کنيد براي رسيدن به آن دعا کنيد و سرانجام به آن واقعيت ببخشيد.»
افرادي که تمام طبقات جامعه به موفقيت هاي چشمگيري دست پيدا کرده اند ارزش اين قانون را مي دانند.
هنري جي کيزر به من گفت که زماني درساحل يک رودخانه مشغول ساختن يک خاک ريزبوده است.ناگهان طوفان مي شود و سيلي به راه مي افتد که تمام ماشين هاي حفاري اش را در زيرگل و لاي پنهان مي کند و تمام کاري را که تا آن وقت انجام داده بودند از بين مي برد.وقتي دوستم رفت تا خسارتي را که سيل به بار آورده مشاهده کند ديد که کارگرانش ايستاده اند و دارند با ناراحتي به گل و لايي که ماشين ها درآن فرو رفته بودند نگاه مي کنند.
به ميان آنها رفت و با لبخند گفت:«چرا اينقدر غمگين هستيد؟»
آنها گفتند:«مگر نمي بيني چه اتفاقي افتاده است ؟همه ي ماشين هاي ما زير گل رفته اند.»
او با سرزندگي پرسيد:«کدام گل ولاي؟»
آنها با تعجب تکرار کردند:«کدام گل ولاي ؟به اطرافتان نگاه کنيد دريايي ازگل همه جا را گرفته است.»
او خنديد و گفت :«اي بابا،من که گلي نمي بينم.»
آنها پرسيدند :«ولي چطور مي تواني چنين حرفي بزني؟»
آقاي کيزر جواب داد:«چون من دارم به آسمان صاف و آبي نگاه مي کنم،و در آنجا هيچ گل و لايي نمي بينم فقط نورآفتاب را مي بينم.هرگز هيچ گل و لايي را نديده ام که بتواند درمقابل نور آفتاب مقاومت کند.به زودي تمام اين گل و لاي زيرنورآفتاب خشک مي شود و شما مي توانيد ماشين هايتان را حرکت بدهيد و کاررا دوباره از اول شروع کنيد.»
چقدر درست مي گويد!اگر به گل و لاي زيرپايتان نگاه کنيد و احساس شکست کنيد باعث شکست خودتان خواهيد شد.تجسم خوش بينانه همراه با دعا ئ ايمان قطعاً موفقيت شما را به دنبال خواهد داشت.
يکي ديگرازدوستان من کارش را از پايين ترين درجات شروع کرد و به موفقيت خارق العاده اي دست يافت.به ياد دارم که در روزهاي مدرسه پسري روستايي،خجالتي و دست و پا چلفتي بود و هيچ جذابيتي نداشت.اما عزم و اراده داشت و يکي ازباهوش ترين افرادي بود که مي شناختم.امروز او يکي ازسرشناس ترين افراد در حوزه ي کاري خودش است.از او پرسيدم:«راز موفقيت شما چيست؟»
جواب داد:«افرادي که با آنها طي اين سال ها کار کرده ام و فرصت نامحدودي که به هرپسري براي پيشرفت کردن در اين کشور داده مي شود.»
گفتم:«بله اين را مي دانم ولي مطمئن هستم که شما حتماً روشي براي خودتان داريد و مايل هستم با اين روش آشنا شوم.»
جواب داد:«همه چيز به اين بستگي دارد که چطور درباره ي مشکلات فکرمي کنيم من به يک مشکل حمله مي کنم و آن را با ذهنم تکه تکه مي کنم.تمام قدرت ذهني ام را دراين کارمي گذارم.در وهله ي دوم از صميم قلب درباره ي آن دعا مي کنم.سوم،در ذهنم تصويري از موفقيت مي سازم.چهارم،هميشه ازخودم مي پرسم:«کاردرست کدام است؟چون اگر کاري غلط باشد هرگز درست از آب درنمي آيد.»پنجم،همه چيزم را صرف آن مشکل مي کنم.اما دوباره تأکيد مي کنم که اگربه شکست فکرمي کنيد فوراً طرز فکرتان را عوض کنيد.افکارجديد ومثبت پيدا کنيد.اين نکته درغلبه بردشواري ها وکسب موفقيت ارزش اساسي دارد.»
در همين لحظه که داريد اين مقاله را مي خوانيد ذهن شما پرازايده هاي بالقوه است.با آزاد کردن و گسترش دادن اين ايده ها مي توانيد مشکل ماليتان را بر طرف کنيد،موقعيت کاريتان را بهبود ببخشيد،براي خودتان و خانواده تان رفاه بيشتري فراهم کنيد درتمام کارهايتان به موفقيت برسيد.جريان پيدا کردن مداوم اين افکارخلاق و استفاده عملي از آنها مي تواند زندگي شما وخود شما را از نو بسازد.
زماني بود که فکر مي کردم رابطه اي ميان ايمان و ثروت وجود ندارد.فکر مي کردم وقتي کسي درباره ي مذهب صحبت مي کند هرگز نبايد آن را به پيشرفت و موفقيت ربط بدهد،زيرا مذهب فقط با اخلاقيات يا ارزش هاي اجتماعي سرو کاردارد.اما حالا مي دانم که چنين طرز فکري قدرت خدادادي و امکان پيشرفت افراد را محدود مي کند.مذهب به ما مي آموزد که قدرت عظيمي دردنيا وجود دارد و اين قدرتي است که مي تواند تمام شکست را کنار بزند و فرد را فراتر از موقعيت هاي دشوارقرار بدهد .
همه ي ما نمايش قدرت اتمي را ديده ايم .مي دانيم که انرژي شگفت انگيزو عظيمي در دنيا وجود دارد.همين انرژي در ذهن انسان نيز خانه دارد.هيچ چيز در روي کره ي زمين از نظر قدرت بالقوه،بزرگ تر از ذهن انسان نيست.يک انسان متوسط قادر به کسب موفقيت هايي بسيار بزرگ تر از ان است که هرگز تصور مي کرده است.
وقتي شما واقعاًياد بگيريد که چگونه خودتان را رها کنيد خواهيد ديد که ذهن شما داراي چنان ايده هاي خلاقي است که با داشتن آنها هيچ چيز کم نخواهيدداشت.با استفاده ي کامل و مناسب از قدرتتان که با قدرت خداوند بر انگيخته مي شود مي توانيد زندگي را سرشاراز موفقيت کنيد.
تقريباً هرچيزي را مي توانيد در زندگي تان خلق کنيد:هر چيزي که به آن ايمان داشته باشيد يا بتوانيد آن را درذهن تجسم کنيد.هر چيزي که بتوانيد برايش دعا وتلاش کنيد.دقيقتاًبه ذهنتان نگاه کنيد:شگفتي هاي فراواني در آن خواهيد ديد.
موقعيت شما هرچه که باشد مي توانيد آن را بهتر کنيد.اول،ذهنتان را آرام کنيد.ايمان داشته باشيد که خداوند در همين لحظه دارد به شما کمک مي کند.موفقيت را تجسم کنيد.زندگي تان را بر پايه ي يک اصل معنوي سازمان دهي کنيد تا قوانين خداوند در درون شما به کاربيفتد.درذهن خود تصويري از موفقيت داشته باشيد و به شکست فکرنکنيد.اين کارها را انجام دهيد تا افکار خلاق آزاردانه در ذهن شما جريان پيدا کند.اين قانون شگفت انگيزي است قانوني که مي تواند زندگي هر کس از جمله خود شما را عوض کند.با وجود تمام مشکلاتي که در مقابل داريد جريان يافتن افکارجديد مي تواند زندگي شما را از نو بسازد.
درتحليل نهايي مشخص مي شود دليل اصلي اينکه فرد نمي تواند زندگي خلاق و موفقي داشته باشد،نقصي است که دروجود خود اوست.او اشتباه فکر مي کند.او بايد افکارش را اصلاح کند.بايد درست فکر کردن را تمرين کند.وقتي در مي خوانيم :«خدايامرا به راه راست هدايت کن..»منظور از"راه راست" فقط راه هاي نيکوکاري نيست بلکه راه هاي درست فکرکردن هم هست است.وقتي خدا مي گويد:اي گناهکاران،ازکارها و فکرهاي فاسد دست بکشيد و به سوي خداوند بازگشت کنيد،زيرا او بسياربخشنده است و برشما رحم خواهد کرد.»اين گفته فقط به اين معنا نيست که انسان بايد از بدي جدا شود و نيکي کند بلکه به اين معناست که بايد افکارش را از بد وخوب يا از اشتباه به درست تغيير دهد.راز بزرگ موفقيت،کاهش ميزان خطا وافزايش ميزان درستي تغيير دهد.سرازير شدن افکار درست و پر از سلامتي به درون ذهن به طور خلاقانه،شرايط زندگي را تحت تأثير قرار مي دهد زيرا درستي هميشه راه هاي درست و نتايج درست به وجود مي آورد.
سال پيش مرد جواني را مي شناختم که تا مدت ها يکي از شکست خورده ترين افرادي بود که ديده بودم.او ذاتاًشخصيت خوبي داشت ولي در هر کاري شکست مي خورد.ممکن بود کسي با اشتياق او را استخدام کند اما به زودي اشتياقش فروکش مي کرد و او آن شغل را از دست مي داد.اين روند بارها و بارها تکرار شد.او علاوه بر محيط کاري،در زندگي شخصي هم آدم شکست خورده اي بود و ارتباطش را با افراد خيلي زود از دست مي داد.هيچ کاري را نمي توانست درست انجام بدهد ومرتب از من مي پرسيد:«من چه ايرادي دارم که همه ي کارهايم خراب مي شود؟»
با اين وجود بسيار مغروربود.خودخواه بود وعادت داشت غير از خودش همه کس رامقصر بداند.تمام اداره ها و سازمان هايي که اورا استخدام مي کردند مشکل داشتند.او براي شکستش غير از خودش همه کس را مقصر مي دانست.هرگز به درون خودش نگاه نمي کرد.هرگز به فکرش نمي رسيد که ممکن است خودش ايرادي داشته باشد.
يک شب مي خواست با من صحبت کند واز آنجا که من بايد صد مايل رانندگي مي کردم تا به محل سخنراني ام برسم،او هم در مسير رفت و برگشت کنار دستم نشست.هنگام بازگشت حوالي نيمه شب در يک رستوران بين راهي توقف کرديم تا يک ساندويچ همبرگر و فنجاني قهوه سفارش بدهيم.نمي دانم در آن ساندويچ همبرگر چه چيزي بود اما پس از اين ماجرا نسبت به ساندويچ همبرگر احساس احترام بيشتري مي کنم؛زيرا پس از خوردن آن او ناگهان فرياد زد:«فهميدم!فهميدم!»
با تعجب پرسيدم:«چه چيزي را فهميدي؟»
«جوابم را پيدا کردم.حالا مي دانم مشکل من چيست.براي اين همه چيز خراب مي شود که خودم اشتباه مي کنم.»
به پشت شانه ام زدم و گفتم:«پسر،عاقبت راهت را پيدا کردي.»
گفت:«خُب،اين مثل روز روشن است.من اشتباه فکر مي کردم و در نتيجه به نتايج غلط مي رسيدم.»
در اين موقع ما ديگر از رستوران بيرون آمده بوديم و در کنار ماشين من زير نور مهتاب ايستاده بوديم.به او گفتم:«هري،بايد يک قدم جلوتر بروي و از خدا بخواهي که ذهنت را درست کند.»
او به يکي از مؤمنين مشتاق تبديل شد.با رسيدن به ايمان واقعي و تغييردادن کامل افکار و عادت هايش،تفکرغلط و اعمال اشتباه از شخصيت او جدا شد.با به وجود آوردن يک الگوي صحيح به جاي الگوي اشتباه قبلي،کارهايش اصلاح شد.وقتي خودش درست شد همه ي کارهايش هم درست شدند.
آنچه در زير مي خوانيد هفت گام عملي براي تغيير دادن نگرش منفي به مثبت و آزاد کردن افکارخلاق جديد و تبديل الگوهاي غلط به الگوهاي درست است.آنها را به کار ببريد و به استفاده از آنها ادامه دهيد.مطمئن باشيد که مؤثر هستند.
1-طي بيست و چهار ساعت آينده درباره ي همه چيز از جمله شغلتان،سلامتيتان و آينده تان با اميدواري صحبت کنيد.روش معمول حرف زدنتان را عوض کنيد و با خوش بيني درباره ي همه چيز صحبت کنيد.اين کار آسان نخواهد بود زيرا احتمالاً عادت شما شده که با بدبيني صحبت کنيد.بايد از اين عادت منفي خودتان را کناربکشيد حتي اگر اين کار نيازمند اراده ي قوي باشد.
2-پس از اينکه بيست و چهار ساعت با اميدواري از همه چيز صحبت کرديد اين کار را براي يک هفته ادامه دهيد.در اين صورت مي توانيد يک يا دو روز واقع انديش باشيد.متوجه خواهيد شد که آنچه يک هفته پيش از واقع انديش بودن مي فهميد در واقع بدبيني بوده است.اما آنچه حالا از واقع بيني مي فهميد مفهومي کاملاً متفاوت است.اين شروع رسيدن به ديدگاه مثبت است.وقتي بيشتر مردم مي گويند که واقع بين هستند خودشان را فريب مي دهند چون درواقع دارند منفي بافي مي کنند.
3-شما بايد ذهنتان را مانند بدنتان تغذيه کنيد و براي اينکه ذهن سالمي داشته باشيد بايد افکار سالم و مُغذي به آن بدهيد .بنابراين از همين امروز به جاي افکار منفي ،افکار مثبت را درذهنتان جاي دهيد.از ابتداي کتاب مقدستان شروع کنيد و زير تمام جملاتي را که از ايمان سخن مي گويد خط بکشيد.
4-بعد قسمت هايي راکه خط کشيده ايد به ذهن بسپاريد.اين کار وقت مي گيرد اما به ياد داشته باشيد که وقت خيلي بيشتري صرف کرده ايد که متفکر منفي باف بشويد.به تلاش و زمان نياز داريد تا طرز فکر منفي را فراموش کنيد.
5-فهرستي از دوستانتان تهيه کنيد مشخص کنيد که در ميان آنها چه کسي از همه مثبت انديش تراست از اين به بعد بيشتر با او معاشرت کنيد.دوستان منفي بافتان را کنار نگذاريد بلکه با کساني که نظرگاه مثبتي دارند مدتي بيشتر معاشرت کنيد تا روحيه ي آنها را کسب کنيد.بعد از آن مي توانيد به ميان دوستان منفي بافتان بازگرديد و طرز فکر جديدتان را به آنها بدهيد بدون آنکه تحت تأثير منفي بافي آنها قرار بگيريد.
6-از بحث و جدل دوري کنيد اما هر وقت نقطه نظر منفي ابراز مي شود با عقيده مثبت و خوش بينانه آن را خنثي کنيد.
7-زياد دعا کنيد و هميشه دعاهاي خود را به شکل شکرگزاري ادا کنيد با فرض اينکه خداوند به شما چيزهاي عالي و شگفت انگيز مي دهد زيرا اگر شما فکر کنيد چنين چيزهايي به شما مي دهد حتماً خواهد داد.خداوند نعمتي بيش از آنچه به آن ايمان داريد به شما نخواهد داد.او نمي تواند شما را وادار کند که چيزي بزرگ تر از آنچه بوسيله ي ايمان ظرفيت پذيرفتن آن را پيدا کرديد به شما بدهد.«چون ايمان داريد،از نعمت هاي خدا برخوردار خواهيد شد.
راز زندگي بهتر و موفق تر دراين است که افکار قديمي و ناسالم خود را بيرون بريزيد.آنها را با افکار حيات بخش و پويا جايگزين کنيد.مي توانيد به اين اصل اعتماد کنيد:سرازير شدن افکار جديد مي تواند شخصيت و زندگي شما را از نو بسازد.
منبع:کتاب مثبت انديشي
/خ
جمله ي زير بيان کننده ي يکي از مهم ترين و قدرتمندترين واقعيت ها درباره ي شماست:«بزرگ ترين کشف نسل من اين است که انسان ها مي توانند زندگي شان را با تغيير دادن طرز فکرشان عوض کنند.»اين جمله را ويليام جيمز که يکي از انگشت شمار مردان عاقلي بود که در آمريکا به دنيا آمده اند ادا کرده است.همان طورکه فکر مي کنيد،همان طور هم خواهيد بود.پس افکار قديمي،آزموده شده و پوسيده را از ذهنتان خارج کنيد.ذهنتان را با افکار جديد و خلاق،از عشق،ايمان و خوبي پرکنيد.به اين ترتيب واقعاً مي توانيد زندگيتان را دوباره بسازيد.
اما سؤال اينجاست که از کجا مي توانيد افکاري که شخصيتتان را دوباره مي سازند پيدا کنيد؟
يک مدير بازرگاني را مي شناختم که مرد بسيار متواضعي بود اما درعين حال از آن دسته افرادي بود که هرگز در زندگي شکست نمي خورند.هرگز ازهيچ مشکل،مانع يا مخالفتي مأيوس نمي شد.به سادگي با نگرشي خوش بينانه به هر مشکلي يورش مي برد و کاملاً اطمينان داشت که به خوبي از عهده ي حل کردن آن مشکل برمي آيد و هميشه هم به طور عجيبي در اين کارموفق مي شد.انگار که از قدرت جادويي برخوردار بود،قدرتي که هرگز شکست نمي خورد.
اين مرد به دليل شخصيت تأثيرگذارش هميشه براي من جالب بود.مي دانستم حتماً توضيحي براي موفقيت و قدرت شخصيت او وجود دارد و مي خواستم داستان زندگي اش را بشنوم اما به دليل تواضع و کم حرف بودنش به سادگي نمي شد او را متقاعد کرد که از خودش حرف بزند.
يک روز وقتي که حال و حوصله اش را داشت رازش را با من در ميان گذاشت.رازي که به طور شگفت انگيزي ساده اما مؤثر است.در آن روز به بازديد از کارخانه اش رفته بودم،کارخانه اي جديد با ساختمان و تجهيزات امروزي که در تمام قسمت ها به سيستم تهويه هوا مجهز بود.به کارگيري جديدترين ماشين آلات و روش هاي توليد آن را به کارخانه اي بسيار کارآمد بدل کرده بود.روابط ميان کارگران و مديريت تقريباً بي عيب و نقص بود و در تمام آن سازمان فضاي حسن نيت حاکم بود.
دفتر کار آقاي مدير به طور فوق مدرن با ميزهاي شيک،قاليچه ها و قاب بندي هاي چوبي تزئين شده بود.به خوبي مي توانيد تعجب مرا از ديدن کتاب مقدس کهنه و ازهم درفته اي که بر روي ميزکار صيقلي و سفيدرنگش ديدم،احساس کنيد.در آن اتاقِ کار فوق مدرن تنها چيز قديمي همان کتاب بود.اين ناهمانگي عجيب را به او تذکر دادم.
در حالي که به آن کتاب اشاره مي کرد گفت:«اين به روزترين چيزي است که در اين کارخانه وجود دارد.وسايل و ماشين آلات فرسوده مي شوند و مبلمان و دکوراسيون از مد مي افتند،اما اين کتاب چنان از زمان جلوتراست که هرگز کهنه نمي شود.
«وقتي به دانشکده مي رفتم مادر مؤمنم اين کتاب را به من داد و پيشنهاد کرد اگر آن را بخوانم و آموزش هايش را به کار ببندم ياد مي گيرم که چطور زندگي موفقي داشته باشم.اما من با خودم گفتم مادرم پيرزن نازنيني است ولي از رمز و راز موفقيت چيزي نمي داند.براي اينکه دلش را نشکنم کتاب مقدس را از او گرفتم.اما سال ها گذشت و نگاهي به آن نيانداختم.فکر مي کردم به آن نيازي ندارم.اما من احمق بودم وزندگي ام را خراب کردم.تمام کارهايم خراب مي شد چون اشتباه مي کردم.اشتباه فکرمي کردم و اشتباه عمل مي کردم در هيچ کاري موفق نمي شدم.حالا مي دانم که مشکل اصلي من طرزتفکراشتباه بود.بدبين،عصباني،مغرور و خودرأي بودم.چون فکر مي کردم همه چيز را مي دانم هيچ کس نمي توانست با من حرف بزند.از همه گله و شکايت داشتم.تعجبي ندارد که کسي مرا دوست نداشت.واقعاً خسته شده بودم.»
داستان غم انگيز او از اين قرار بود.«يک شب که داشتم ميان کاغذهايم مي گشتم که به کتاب مقدس که آن همه وقت فراموشش کرده بودم برخوردم.خاطرات قديمي درذهنم تازه شد و بي هدف شروع به خواندن آن کردم.مي دانيد گاهي دريک چشم به هم زدن همه چيزعوض مي شود.خُب همين طور که کتاب مقدس را مي خواندم جمله اي توجه مرا به خودش جلب کرد،جمله اي که زندگي ام را عوض کرد.وقتي مي گويم زندگي ام را عوض کرد دقيقاً منظورم همين است.از لحظه اي که آن را خواندم همه چيز به طور شگفت انگيزي عوض شده است.»
پرسيدم:«اين جمله ي جادويي چه بود؟»آهسته آن را برايم تکرار کرد:«خداوند قدرت زندگي من است...به اين اطمينان دارم.»
ادامه داد:«نمي دانم چطور آن يک جمله آنقدر روي من اثر گذاشت.مي دانم انسان ضعيف و شکست خورده اي بودم چون ايمان و اعتماد به نفس نداشتم.خيلي بدبين و مأيوس بودم.چيزي در درون ذهنم اتفاق افتاد.حدس مي زنم چيزي که به آن تجربه ي معنوي مي گويند برايم اتفاق افتاده بود.طرز فکرم از منفي به مثبت تغيير پيدا کرد.تصميم گرفتم به خدا توکل کنم و صميمانه حداکثر تلاشم را انجام دهم و از اصولي که در کتاب مقدس آمده پيروي کنم.وقتي اين کار را کردم افکار جديدي به سراغم آمد.جور ديگري فکر مي کردم.به تدريج اين تجربه ي معنوي جديد افکار مربوط به شکست را از ذهنم خارج کرد و افکار جديدي به ذهنم سرازيرشد که مرا دوباره ساخت.»
داستان اين کارخانه دارموفق در اينجا به پايان رسيد.او طرز تفکرش را عوض کرد و افکار جديدي که به ذهنش سرازير شدند جاي افکار قديمي را که باعث شکست او مي شدند،گرفتند و زندگي اش عوض شد.
اين ماجرا واقعيت مهمي در مورد طبيعت بشر را به خوبي نشان مي دهد:افکارتان مي توانند باعث شکست و ناراحتي شما بشوند اما اگر افکارتان را عوض کنيد مي توانيد به موفقيت و شادي هم برسيد.شرايط خارجي دنيايي را که در آن زندگي مي کنيم نمي سازند بلکه اين دنيا با افکاري ساخته مي شود که بنا به عادت،ذهن شما را اشغال کرده اند.کلمات خردمندانه ي مارکوس اوريليوس يکي از بزرگ ترين متفکران دوران قديم را به ياد داشته باشيد که مي گفت:«زندگي انسان همان است که افکارش آن را مي سازند.»
امرسون مي گويد:«انسان همان چيزي است که تمام روز به من فکر مي کند.»
روانشناس مشهوري مي گويد:«طبيعت انسان تمايل دارد که دقيقاً شبيه همان چيزي بشود که انسان تصورمي کند هست.»
گفته شده است که افکار ما مادي هستند به اين معنا که داراي قدرت ديناميک مي باشند.شما واقعاً مي توانيد با افکارتان موقعيتي را به دست بياوريد يا از دست بدهيد.مي توانيد با طرزفکرتان خودتان را مريض کنيد و بر همان اساس مي توانيد با به کار گرفتن طرز فکري متفاوت و شفابخش بهبودي پيدا کنيد.به موضوع خاصي فکرکنيد و شرايطي را که مربوط به آن نوع فکر کردن است به سوي خودتان جذب خواهيد کرد.به شيوه ي ديگري فکرکنيد و شرايط کاملاً متفاوتي را به وجود بياوريد.افکار در به وجود آوردن شرايط نقش مؤثرتري دارند تا شرايط در به وجود آوردن افکار.
براي مثال اگرمثبت بيانديشيد نيروهاي مثبتي را به جريان مي اندازيد که نتايج مثبت در پي خواهد داشت.افکار مثبت دراطراف شما فضايي را به وجود مي آورند که براي به وجود آوردن نتايج مثبت مناسب است.برعکس اگر به موضوعات منفي فکرکنيد در اطراف خودتان فضايي را ايجاد مي کنيد که مناسب به وجود آوردن نتايج منفي است.
براي تغيير دادن شرايط زندگي تان اول بايد به شيوه ي ديگري فکرکنيد.منفعل نباشيد و شرايطي را که نمي پسنديد قبول نکنيد بلکه درذهنتان شرايط را آن طورکه بايد باشند مجسم کنيد.اين تصوير را در ذهن خود نگه داريد،آن را با تمام جزئيات کامل کنيد،به آن ايمان داشته باشيد،درباره ي آن دعا کنيد و براي تحقق آن کار کنيد.به اين صورت مي توانيد به اين تصويرذهني که در تفکر مثبت شما وجود دارد واقعيت ببخشيد.
اين يکي از بزرگ ترين قوانين دنياست.از صميم قلب آرزو مي کنم اي کاش وقتي جوان تر بودم آن را مي دانستم.خيلي دير درزندگي به اين قانون پي بردم.بعد از شناختن خداوند اين قانون بزرگ ترين کشفي است که درزندگي کرده ام.حتي مي توانم بگويم که اين قانون عاملي در رابطه ي فرد با خداوند نيزهست زيرا قدرت خداوند را در وجود فرد سرازير مي کند.بيان ساده و مختصراين قانون اين است که اگرطرز فکرمنفي داشته باشيد به نتايج منفي مي رسيد و اگر طرز فکرتان مثبت باشد به نتايج مثبت دست پيدا خواهيد کرد.اين وضعيت ساده اي است که اساس قانون شگفت انگيزرسيدن به ثروت و موفقيت است.به طورخلاصه مي توان اين قانون را چنين بيان کرد:«ايمان داشته باشيد تا موفق شويد.»
من اين قانون را به شکل بسيارجالبي ياد گرفتم.چند سال پيش گروهي که از لاول توماس،کاپيتان ادي ريکن بيکر،برانچ ريکي،ريمانتورن برگ و چند نفر ديگرتشکيل مي شد يک مجله ي خودياري به اسم گايدپُست تأسيس کردند.اين مجله عملکردي دوگانه دارد:در وهله ي اول با نقل کردن داستان هايي در مورد زندگي کساني که از طريق ايمان برمشکلات غلبه کرده اند روش هايي براي زندگي موفقيت آميز،غلبه برترس،کينه،شرايط دشوار و موانع زندگي را آموزش مي دهد.آموزش مي دهد چطور با ايمان مي توان برتمام اشکال بدبيني غلبه کرد.
دروهله ي دوم در مقام يک نشريه ي غيرانتفاعي و غيرفرقه اي اين حقيقت بزرگ را آموزش مي دهد که خداوند در تاريخ بشر همواره حضور داشته و اين کشور براساس ايمان به خداوند و قوانين او بنا نهاده شده است.
آقاي ريموند تورنبرگ در مقام ناشر و من در مقام سردبير در آغاز کار مجله هيچ حامي مالي اي نداشتيم که هزينه ي آن را برعهده بگيرد.اين مجله با توکل به خدا شروع به کار کرد.درواقع اولين دفتر آن اتاق هايي دربالاي يک خوارو بار فروشي بود که دردهکده ي کوچک پالينگ قرارداشت.تمام اثاثيه ي اين دفتريک ماشين تحرير قرضي و چند صندلي زهوار دررفته بود،به علاوه ي يک ايده و ايمان بزرگ.به تدريج فهرست مشترکان مجله به بيست و پنج هزار نفررسيد.آينده ي روشني در انتظارمجله بود که ناگهان يک شب دفتر مجله آتش گرفت و در کمتر از يک ساعت همه چيز ازجمله فهرست مشترکان از بين رفت.نسخه ي ديگري هم از آن تهيه نشده بود.
لاول توماس حامي وفادار و مؤثرگايدپُست اين ماجرا را در برنامه ي راديويي اش تعريف کرد و در نتيجه ما به زودي سي هزار مشترک داشتيم که از مشترکان قبلي و جديد تشکيل مي شدند.
فهرست مشترکان مجله تقريباً به چهل هزارنفر مي رسيد اما هزينه ها با سرعت زيادي افزايش پيدا مي کرد.مجله که هميشه با قيمتي کمتر از قيمت تمام شده به فروش مي رفت تا بتواند پيامش را هرچه گسترده تر منتشر کند،گران تر از چيزي که برآورد کرده بوديم تمام مي شد و به زودي با مشکلات مالي مواجه شديم.درواقع زماني رسيد که ادامه ي کارظاهراً غيرممکن بود.
در اين موقعيت اعلام جلسه کرديم.مطمئن هستم هرگز درجلسه اي چنين نااميد کننده و بدبينانه شرکت نکرده ايد.فضاي جلسه آکنده از بدبيني بود.از کجا قراربود براي پرداخت صورت حساب ها پول تهيه کنيم؟مشغول پيدا کردن راه هايي براي اين کلاه و آن کلاه کردن بوديم.نااميدي مطلق ذهن ما را پر کرده بود.
خانمي هم به اين جلسه دعوت شده بود که همه ي ما براي او احترام زيادي قائل بوديم.اما علاوه براين،دعوت او دليل ديگري هم داشت و آن اين بود که قبلاً دوهزاردلار به ما کمک کرده بود که مجله را راه بياندازيم.اميدوار بوديم که دوباره اين اتفاق بيافتد.اما اين باراو چيزي باارزش تر از پول به ما داد.
او در جريان اين جلسه غمبار ساکت مانده بود،اما عاقبت گفت:«تصور مي کنم که شما آقايان مايل هستيد که من دوباره به مجله کمک کنم.من هم دوست دارم که شما را ازاين وضع فلاکت بار نجات بدهم اما قصد ندارم حتي يک سنت ديگر به شما پول بدهم.»
با اين کار نه تنها ما را از وضعي که داشتيم نجات نمي داد بلکه فلاکت ما را هم بيشترمي کرد.ادامه داد:«اما به شما چيزي مي دهم که خيلي از پول باارزش تر است.»
همه ي ما از اين حرف شگفته زده شديم چون در آن موقعيت نمي توانستيم تصورکنيم که چيزي باارزش تر از پول هم مي تواند وجود داشته باشد.
ادامه داد:«مي خواهم به شما ايده اي بدهم.يک ايده ي خلاق.»
با خودمان گفتيم:«چه حرف ها!چطور مي توانيم صورت حسابمان را با يک ايده پرداخت کنيم؟»
«واي،ولي اين ايده همان چيزي است که به شما کمک مي کند هزينه هايتان را بپردازيد.هرپيشرفتي در اين دنيا اول به شکل يک ايده ي خلاق طرح ريزي شده است.رمزموفقيت اين است:اول داشتن يک ايده ي خلاق،بعد ايمان داشتن به آن ايده و بعد از آن فراهم کردن وسايل و امکانات به اجرا درآوردن آن.
گفت:«حالا گوش کنيد.ايده ي من اين است.مشکل شما درحال حاضر چيست؟اينکه هيچ چيزنداريد.مشترک نداريد.تجهيزات نداريد.ايده نداريد.شهامت نداريد.چرا هيچ يک از اينها را نداريد؟خيلي ساده است چون به نداشتن فکرمي کنيد.اگربه نداشتن فکر کنيد شرايطي را به وجود مي آوريد که به نداري منجرمي شود.با تأکيد برچيزهايي که نداريد نيروهاي خلاقي را که مي توانند نيروي محرک در پيشرفت گايدپُست باشند،ضعيف کرده ايد.کارهاي زيادي را با جديت انجام داده ايد اما مهم ترين کار را که به تمام تلاش هاي شما قدرت مي دهد انجام نداده ايد از مثبت انديشي استفاده نکرده ايد.در عوض به نداشته هايتان فکر مي کرده ايد.
براي درست کردن اين موقعيت روند افکارتان را برعکس کنيد و به ثروت،پيشرفت و موفقيت فکرکنيد.اين کار نيازمند تمرين است اما اگر ايمان داشته باشيد به سرعت انجام مي شود.براي اين کار بايد در ذهن خود تصوير سازي کنيد يعني ببينيد که گايدپُست موفق شده است.تصويرذهني از گايدپُست خلق کنيد.آن را مانند يک مجله ي عالي که همه ي کشور را فرا گرفته است مجسم کنيد.تعداد بي شمارمشترکاني را تصور کنيد که همه با اشتياق اين مجله ي الهام بخش را مي خوانند و از آن استفاده مي کنند.زندگي افرادي را تصور کنيد که دراثر شناختن فلسفه ي پيشرفت که هرماه در گايدپُست آموزش داده مي شود عوض مي شود.
از دشواري ها و شکست ها تصويرذهني نسازيد،بلکه ذهنتان را فراتر از آنها ببريد و قدرت پيشرفت را مجسم کنيد.وقتي افکارتان را متوجه ي دستاوردها کرديد از بالا به مشکلاتتان نگاه مي کنيد و درنتيجه چشم انداز اميدوارکننده اي از آنها مي بينيد.هميشه در بالاي مشکلاتتان قرار بگيريد هيچ وقت از پايين با مشکلات مواجه نشويد.
او گفت:«اجازه بدهيد بازهم صحبت کنم.در اين لحظه به چند مشترک نياز داريد تا مجله تعطيل نشود؟»
به سرعت فکرکرديم و گفتيم:«يکصدهزارنفر»درآن موقع ما چهل هزار مشترک داشتيم.
او با اعتماد به نفس گفت:«بسيارخُب،کارسختي نيست.آسان است.تصور کنيد که يکصدهزارنفر ازمجله شما کمک مي گيرند و شما اين تعداد مشترک را خواهيد داشت.درواقع لحظه اي که بتوانيد آنها را درذهنتان مجسم کنيد آنها را داريد.»
به طرف من برگشت و گفت:«نورمن،آيا مي تواني در آن لحظه يکصدهزار مشترک را تصورکني؟به آنجا نگاه کن به مقابلت نگاه کن آيا درذهنت آنها را مي بيني؟»
هنوزمتقاعد نشده بودم با ترديد گفتم:«خوب شايد بتوانم ببينم ولي آنها خيلي واضح نيستند.»
فکر مي کنم از اين حرف من کمي نااميد شد چون از من پرسيد:«آيا نمي تواني درعالم خيال يکصد هزار مشترک را تصور کني؟»
فکر مي کنم قوه تخيلم خوب کار نمي کرد چون تنها چيزي که مي توانستم ببينم تعدا واقعي چهل هزارنفر بود.
بعد به طرف دوست قديمي من ريموند که خداوند به او شخصيت بسيار موفقي داده است برگشت و گفت:«آيا مي تواني يکصدهزار مشترک را تصور کني؟»
شک داشتم که ريموند بتواند آنها را ببيند.او توليد کننده ي لاستيک است و از کارش مي زند تا به پيشرفت اين مجله ي الهام بخش و غيرانتفاعي کمک کند.هيچ کس فکرنمي کرد که يک توليد کننده ي لاستيک به چنين طرزفکري جواب مساعد بدهد.اما ريموند داراي تخيل خلاق است.ازحالت چهره اش فهميدم که دارد آن مشترکين را مي بيند.با نگاه شگفت زده اي به مقابلش خيره شده بود.از اوپرسيد:«آيا اين يکصد هزار نفر را مي بيني؟»
او با اشتياق فرياد کشيد:«بله آنها را مي بينم.»من که از تعجب خشکم زده بود پرسيدم:«کجا؟آنها را به من نشان بده.»
بعد من هم توانستم آنها را مجسم کنم.دوست ما ادامه داد:«حالا بياييد همگي زانو بزنيم و با هم ازخداوند براي اينکه يکصدهزار مشترک به ما داده است تشکر کنيم.»
صادقانه بگويم فکرمي کردم ازخداوند درخواست بي جايي مي کنيم اما جمله اي از کتاب مقدس به يادم آمد که مي گويد:«شما هرچه دردعا بخواهيد خواهيد يافت،به شرطي که ايمان داشته باشيد.»معني اين آيه اين است که وقتي براي چيزي دعا مي کنيد در همان لحظه آن را مجسم کنيد.باور کنيد که اگرخداوند بخواهد و خواسته ي شما ارزشمند باشد و خواسته ي خود خودخواهانه اي نباشد و به صلاح همگان باشد درهمان لحظه خواسته ي شما بر آورده مي شود.
اگرپذيرفتن اين استدلال براي شما دشوار است اجازه بدهيد به شما بگويم که از آن لحظه تاکنون گايدپست هرگزچيزي کم نداشته است.دوستان بسيار خوبي پيداکرده و ازحمايت آنان برخوردارشده است.هميشه توانسته هزينه هايش را بپردازد،تجهيزات مورد نيازش را خريداري کند و بودجه ي خودش را تأمين کند.حالا که اين جملات را مي نويسم تيراژ گايدپُست نيم ميليون نسخه است و مرتباًبرتعداد مشترکان اضافه مي شود.گاهي تعداد مشترکان جديد به سه تا چهار هزاردرروز مي رسد.
اين ماجرا را براي شما نقل کردم چون به طورتصادفي در جريان آن به قانوني بر خورد کردم.قانون شگفت انگيزي که تضمين کننده ي موفقيت فردي است.تصميم گرفتم آن را در مورد مشکلات شخصي نيزبه کار ببرم وهر بارچنين کردم به نتيجه خارق العاده اي رسيدم.هروقت از آن استفاده نکردم نتايج خوبي را از دست دادم.
اين قانون بسيارساده است:مشکلتان را دست خداوند بگذاريد.درافکارتان بالاتر ازآن مشکل قراربگيريد به طوري که از بالا به آن نگاه کنيد.آن را در مقابل اراده ي خداوند بسنجيد.به عبارت ديگر سعي نکنيد با انجام دادن کاري که درست نيست به موفقيت برسيد.مطمئن شويد که کارتان از لحاظ اخلاقي و معنوي درست است.هرگز نمي توانيد با کارخطا به نتيجه ي مثبت برسيد.اگرطرز فکر شما غلط باشد غلط باقي مي ماند و هرگزدرست نمي شود و نتيجه ي به دست آمده از آن هم غلط خواهد بود.
بنابراين مطمئن شويد چيزي که مي خواهيد درست است،آنگاه آن را در ذهن خود نگه داريد و نتيجه آن را درذهن خود مجسم کنيد.هميشه به ثروت و موفقيت فکرکنيد هرگز به شکست فکرنکنيد.اگر فکر شکست به ذهن شما خطورکرد با انديشه ي مثبت آن را از ذهنتان بيرون کنيد.با صداي بلند بگوييد:«خداوند به من موفقيت خواهد داد.»تصورذهني که درضمير خودآگاهتان خلق مي کنيد،اگر درافکارتان آن را تکرار کنيد و با پشتکار براي رسيدن به آن تلاش کنيد،واقعيت پيدا مي کند.اين فرآيند خلاق را به زبان ساده چنين مي توان بيان کرد:«هدفتان را در ذهن مجسم کنيد براي رسيدن به آن دعا کنيد و سرانجام به آن واقعيت ببخشيد.»
افرادي که تمام طبقات جامعه به موفقيت هاي چشمگيري دست پيدا کرده اند ارزش اين قانون را مي دانند.
هنري جي کيزر به من گفت که زماني درساحل يک رودخانه مشغول ساختن يک خاک ريزبوده است.ناگهان طوفان مي شود و سيلي به راه مي افتد که تمام ماشين هاي حفاري اش را در زيرگل و لاي پنهان مي کند و تمام کاري را که تا آن وقت انجام داده بودند از بين مي برد.وقتي دوستم رفت تا خسارتي را که سيل به بار آورده مشاهده کند ديد که کارگرانش ايستاده اند و دارند با ناراحتي به گل و لايي که ماشين ها درآن فرو رفته بودند نگاه مي کنند.
به ميان آنها رفت و با لبخند گفت:«چرا اينقدر غمگين هستيد؟»
آنها گفتند:«مگر نمي بيني چه اتفاقي افتاده است ؟همه ي ماشين هاي ما زير گل رفته اند.»
او با سرزندگي پرسيد:«کدام گل ولاي؟»
آنها با تعجب تکرار کردند:«کدام گل ولاي ؟به اطرافتان نگاه کنيد دريايي ازگل همه جا را گرفته است.»
او خنديد و گفت :«اي بابا،من که گلي نمي بينم.»
آنها پرسيدند :«ولي چطور مي تواني چنين حرفي بزني؟»
آقاي کيزر جواب داد:«چون من دارم به آسمان صاف و آبي نگاه مي کنم،و در آنجا هيچ گل و لايي نمي بينم فقط نورآفتاب را مي بينم.هرگز هيچ گل و لايي را نديده ام که بتواند درمقابل نور آفتاب مقاومت کند.به زودي تمام اين گل و لاي زيرنورآفتاب خشک مي شود و شما مي توانيد ماشين هايتان را حرکت بدهيد و کاررا دوباره از اول شروع کنيد.»
چقدر درست مي گويد!اگر به گل و لاي زيرپايتان نگاه کنيد و احساس شکست کنيد باعث شکست خودتان خواهيد شد.تجسم خوش بينانه همراه با دعا ئ ايمان قطعاً موفقيت شما را به دنبال خواهد داشت.
يکي ديگرازدوستان من کارش را از پايين ترين درجات شروع کرد و به موفقيت خارق العاده اي دست يافت.به ياد دارم که در روزهاي مدرسه پسري روستايي،خجالتي و دست و پا چلفتي بود و هيچ جذابيتي نداشت.اما عزم و اراده داشت و يکي ازباهوش ترين افرادي بود که مي شناختم.امروز او يکي ازسرشناس ترين افراد در حوزه ي کاري خودش است.از او پرسيدم:«راز موفقيت شما چيست؟»
جواب داد:«افرادي که با آنها طي اين سال ها کار کرده ام و فرصت نامحدودي که به هرپسري براي پيشرفت کردن در اين کشور داده مي شود.»
گفتم:«بله اين را مي دانم ولي مطمئن هستم که شما حتماً روشي براي خودتان داريد و مايل هستم با اين روش آشنا شوم.»
جواب داد:«همه چيز به اين بستگي دارد که چطور درباره ي مشکلات فکرمي کنيم من به يک مشکل حمله مي کنم و آن را با ذهنم تکه تکه مي کنم.تمام قدرت ذهني ام را دراين کارمي گذارم.در وهله ي دوم از صميم قلب درباره ي آن دعا مي کنم.سوم،در ذهنم تصويري از موفقيت مي سازم.چهارم،هميشه ازخودم مي پرسم:«کاردرست کدام است؟چون اگر کاري غلط باشد هرگز درست از آب درنمي آيد.»پنجم،همه چيزم را صرف آن مشکل مي کنم.اما دوباره تأکيد مي کنم که اگربه شکست فکرمي کنيد فوراً طرز فکرتان را عوض کنيد.افکارجديد ومثبت پيدا کنيد.اين نکته درغلبه بردشواري ها وکسب موفقيت ارزش اساسي دارد.»
در همين لحظه که داريد اين مقاله را مي خوانيد ذهن شما پرازايده هاي بالقوه است.با آزاد کردن و گسترش دادن اين ايده ها مي توانيد مشکل ماليتان را بر طرف کنيد،موقعيت کاريتان را بهبود ببخشيد،براي خودتان و خانواده تان رفاه بيشتري فراهم کنيد درتمام کارهايتان به موفقيت برسيد.جريان پيدا کردن مداوم اين افکارخلاق و استفاده عملي از آنها مي تواند زندگي شما وخود شما را از نو بسازد.
زماني بود که فکر مي کردم رابطه اي ميان ايمان و ثروت وجود ندارد.فکر مي کردم وقتي کسي درباره ي مذهب صحبت مي کند هرگز نبايد آن را به پيشرفت و موفقيت ربط بدهد،زيرا مذهب فقط با اخلاقيات يا ارزش هاي اجتماعي سرو کاردارد.اما حالا مي دانم که چنين طرز فکري قدرت خدادادي و امکان پيشرفت افراد را محدود مي کند.مذهب به ما مي آموزد که قدرت عظيمي دردنيا وجود دارد و اين قدرتي است که مي تواند تمام شکست را کنار بزند و فرد را فراتر از موقعيت هاي دشوارقرار بدهد .
همه ي ما نمايش قدرت اتمي را ديده ايم .مي دانيم که انرژي شگفت انگيزو عظيمي در دنيا وجود دارد.همين انرژي در ذهن انسان نيز خانه دارد.هيچ چيز در روي کره ي زمين از نظر قدرت بالقوه،بزرگ تر از ذهن انسان نيست.يک انسان متوسط قادر به کسب موفقيت هايي بسيار بزرگ تر از ان است که هرگز تصور مي کرده است.
وقتي شما واقعاًياد بگيريد که چگونه خودتان را رها کنيد خواهيد ديد که ذهن شما داراي چنان ايده هاي خلاقي است که با داشتن آنها هيچ چيز کم نخواهيدداشت.با استفاده ي کامل و مناسب از قدرتتان که با قدرت خداوند بر انگيخته مي شود مي توانيد زندگي را سرشاراز موفقيت کنيد.
تقريباً هرچيزي را مي توانيد در زندگي تان خلق کنيد:هر چيزي که به آن ايمان داشته باشيد يا بتوانيد آن را درذهن تجسم کنيد.هر چيزي که بتوانيد برايش دعا وتلاش کنيد.دقيقتاًبه ذهنتان نگاه کنيد:شگفتي هاي فراواني در آن خواهيد ديد.
موقعيت شما هرچه که باشد مي توانيد آن را بهتر کنيد.اول،ذهنتان را آرام کنيد.ايمان داشته باشيد که خداوند در همين لحظه دارد به شما کمک مي کند.موفقيت را تجسم کنيد.زندگي تان را بر پايه ي يک اصل معنوي سازمان دهي کنيد تا قوانين خداوند در درون شما به کاربيفتد.درذهن خود تصويري از موفقيت داشته باشيد و به شکست فکرنکنيد.اين کارها را انجام دهيد تا افکار خلاق آزاردانه در ذهن شما جريان پيدا کند.اين قانون شگفت انگيزي است قانوني که مي تواند زندگي هر کس از جمله خود شما را عوض کند.با وجود تمام مشکلاتي که در مقابل داريد جريان يافتن افکارجديد مي تواند زندگي شما را از نو بسازد.
درتحليل نهايي مشخص مي شود دليل اصلي اينکه فرد نمي تواند زندگي خلاق و موفقي داشته باشد،نقصي است که دروجود خود اوست.او اشتباه فکر مي کند.او بايد افکارش را اصلاح کند.بايد درست فکر کردن را تمرين کند.وقتي در مي خوانيم :«خدايامرا به راه راست هدايت کن..»منظور از"راه راست" فقط راه هاي نيکوکاري نيست بلکه راه هاي درست فکرکردن هم هست است.وقتي خدا مي گويد:اي گناهکاران،ازکارها و فکرهاي فاسد دست بکشيد و به سوي خداوند بازگشت کنيد،زيرا او بسياربخشنده است و برشما رحم خواهد کرد.»اين گفته فقط به اين معنا نيست که انسان بايد از بدي جدا شود و نيکي کند بلکه به اين معناست که بايد افکارش را از بد وخوب يا از اشتباه به درست تغيير دهد.راز بزرگ موفقيت،کاهش ميزان خطا وافزايش ميزان درستي تغيير دهد.سرازير شدن افکار درست و پر از سلامتي به درون ذهن به طور خلاقانه،شرايط زندگي را تحت تأثير قرار مي دهد زيرا درستي هميشه راه هاي درست و نتايج درست به وجود مي آورد.
سال پيش مرد جواني را مي شناختم که تا مدت ها يکي از شکست خورده ترين افرادي بود که ديده بودم.او ذاتاًشخصيت خوبي داشت ولي در هر کاري شکست مي خورد.ممکن بود کسي با اشتياق او را استخدام کند اما به زودي اشتياقش فروکش مي کرد و او آن شغل را از دست مي داد.اين روند بارها و بارها تکرار شد.او علاوه بر محيط کاري،در زندگي شخصي هم آدم شکست خورده اي بود و ارتباطش را با افراد خيلي زود از دست مي داد.هيچ کاري را نمي توانست درست انجام بدهد ومرتب از من مي پرسيد:«من چه ايرادي دارم که همه ي کارهايم خراب مي شود؟»
با اين وجود بسيار مغروربود.خودخواه بود وعادت داشت غير از خودش همه کس رامقصر بداند.تمام اداره ها و سازمان هايي که اورا استخدام مي کردند مشکل داشتند.او براي شکستش غير از خودش همه کس را مقصر مي دانست.هرگز به درون خودش نگاه نمي کرد.هرگز به فکرش نمي رسيد که ممکن است خودش ايرادي داشته باشد.
يک شب مي خواست با من صحبت کند واز آنجا که من بايد صد مايل رانندگي مي کردم تا به محل سخنراني ام برسم،او هم در مسير رفت و برگشت کنار دستم نشست.هنگام بازگشت حوالي نيمه شب در يک رستوران بين راهي توقف کرديم تا يک ساندويچ همبرگر و فنجاني قهوه سفارش بدهيم.نمي دانم در آن ساندويچ همبرگر چه چيزي بود اما پس از اين ماجرا نسبت به ساندويچ همبرگر احساس احترام بيشتري مي کنم؛زيرا پس از خوردن آن او ناگهان فرياد زد:«فهميدم!فهميدم!»
با تعجب پرسيدم:«چه چيزي را فهميدي؟»
«جوابم را پيدا کردم.حالا مي دانم مشکل من چيست.براي اين همه چيز خراب مي شود که خودم اشتباه مي کنم.»
به پشت شانه ام زدم و گفتم:«پسر،عاقبت راهت را پيدا کردي.»
گفت:«خُب،اين مثل روز روشن است.من اشتباه فکر مي کردم و در نتيجه به نتايج غلط مي رسيدم.»
در اين موقع ما ديگر از رستوران بيرون آمده بوديم و در کنار ماشين من زير نور مهتاب ايستاده بوديم.به او گفتم:«هري،بايد يک قدم جلوتر بروي و از خدا بخواهي که ذهنت را درست کند.»
او به يکي از مؤمنين مشتاق تبديل شد.با رسيدن به ايمان واقعي و تغييردادن کامل افکار و عادت هايش،تفکرغلط و اعمال اشتباه از شخصيت او جدا شد.با به وجود آوردن يک الگوي صحيح به جاي الگوي اشتباه قبلي،کارهايش اصلاح شد.وقتي خودش درست شد همه ي کارهايش هم درست شدند.
آنچه در زير مي خوانيد هفت گام عملي براي تغيير دادن نگرش منفي به مثبت و آزاد کردن افکارخلاق جديد و تبديل الگوهاي غلط به الگوهاي درست است.آنها را به کار ببريد و به استفاده از آنها ادامه دهيد.مطمئن باشيد که مؤثر هستند.
1-طي بيست و چهار ساعت آينده درباره ي همه چيز از جمله شغلتان،سلامتيتان و آينده تان با اميدواري صحبت کنيد.روش معمول حرف زدنتان را عوض کنيد و با خوش بيني درباره ي همه چيز صحبت کنيد.اين کار آسان نخواهد بود زيرا احتمالاً عادت شما شده که با بدبيني صحبت کنيد.بايد از اين عادت منفي خودتان را کناربکشيد حتي اگر اين کار نيازمند اراده ي قوي باشد.
2-پس از اينکه بيست و چهار ساعت با اميدواري از همه چيز صحبت کرديد اين کار را براي يک هفته ادامه دهيد.در اين صورت مي توانيد يک يا دو روز واقع انديش باشيد.متوجه خواهيد شد که آنچه يک هفته پيش از واقع انديش بودن مي فهميد در واقع بدبيني بوده است.اما آنچه حالا از واقع بيني مي فهميد مفهومي کاملاً متفاوت است.اين شروع رسيدن به ديدگاه مثبت است.وقتي بيشتر مردم مي گويند که واقع بين هستند خودشان را فريب مي دهند چون درواقع دارند منفي بافي مي کنند.
3-شما بايد ذهنتان را مانند بدنتان تغذيه کنيد و براي اينکه ذهن سالمي داشته باشيد بايد افکار سالم و مُغذي به آن بدهيد .بنابراين از همين امروز به جاي افکار منفي ،افکار مثبت را درذهنتان جاي دهيد.از ابتداي کتاب مقدستان شروع کنيد و زير تمام جملاتي را که از ايمان سخن مي گويد خط بکشيد.
4-بعد قسمت هايي راکه خط کشيده ايد به ذهن بسپاريد.اين کار وقت مي گيرد اما به ياد داشته باشيد که وقت خيلي بيشتري صرف کرده ايد که متفکر منفي باف بشويد.به تلاش و زمان نياز داريد تا طرز فکر منفي را فراموش کنيد.
5-فهرستي از دوستانتان تهيه کنيد مشخص کنيد که در ميان آنها چه کسي از همه مثبت انديش تراست از اين به بعد بيشتر با او معاشرت کنيد.دوستان منفي بافتان را کنار نگذاريد بلکه با کساني که نظرگاه مثبتي دارند مدتي بيشتر معاشرت کنيد تا روحيه ي آنها را کسب کنيد.بعد از آن مي توانيد به ميان دوستان منفي بافتان بازگرديد و طرز فکر جديدتان را به آنها بدهيد بدون آنکه تحت تأثير منفي بافي آنها قرار بگيريد.
6-از بحث و جدل دوري کنيد اما هر وقت نقطه نظر منفي ابراز مي شود با عقيده مثبت و خوش بينانه آن را خنثي کنيد.
7-زياد دعا کنيد و هميشه دعاهاي خود را به شکل شکرگزاري ادا کنيد با فرض اينکه خداوند به شما چيزهاي عالي و شگفت انگيز مي دهد زيرا اگر شما فکر کنيد چنين چيزهايي به شما مي دهد حتماً خواهد داد.خداوند نعمتي بيش از آنچه به آن ايمان داريد به شما نخواهد داد.او نمي تواند شما را وادار کند که چيزي بزرگ تر از آنچه بوسيله ي ايمان ظرفيت پذيرفتن آن را پيدا کرديد به شما بدهد.«چون ايمان داريد،از نعمت هاي خدا برخوردار خواهيد شد.
راز زندگي بهتر و موفق تر دراين است که افکار قديمي و ناسالم خود را بيرون بريزيد.آنها را با افکار حيات بخش و پويا جايگزين کنيد.مي توانيد به اين اصل اعتماد کنيد:سرازير شدن افکار جديد مي تواند شخصيت و زندگي شما را از نو بسازد.
منبع:کتاب مثبت انديشي
/خ
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}